ابرو و مژه او تیر و کمان است هنوز
طره گیسوی او عطر فشان است هنوز
ما به سوداگری خویش، روانیم همه
او به دلبردگی خویش روان است هنوز
ما پی سایه سروش به تلاشیم، همه
او ز پندار من خسته، نهان است هنوز
سر و جانی نبود تا که به او هدیه کنم
او سراپایْ همه روح و روان است هنوز
من دلسوخته، پروانه شمع رخ او
رخ زیباش عیان بود و عیان است هنوز
قدسیان را نرسد تا که به ما فخر کنند
قصه علم الاسما به زبان است هنوز